نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
وب نفسوب نفس، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
نویدنوید، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

همه عشقم تویی نفس مامان

زندگی هندسه ساده تکرار نفس هاست

وای

1392/3/16 16:5
نویسنده : مامان
125 بازدید
اشتراک گذاری

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

سالروز انتخاب شدن محمد مصطفی (ص) برای پیامبری

از سوی خداوند متعال بر همه مسلمانان جهان مبارک باد . . .


از اونجایی که خاطره این روز یخورده بده و همش گلایه ادامه مطلب میذارم 

تا اون افرادی که یه بار به وبم نا خود آگاه سر میزنن نخونن و بد نشه ، رمز برا دوستان 

واقعا از همه شرمندم 

شما بخونید و بگین واسم حق داریم من و مامان یا نه 


روم سیا خواهر از اینکه اینا رو میخونی 

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن


چشت روز بد نبینه امروز مشکلی برا خونه آبجی پیش اومده بود 

بابا و مامان رفتن خیلی طول کشید لوله حموم ترکیده بود

بابا بعد اینکه کارش تموم شده بود آبجی اصرار کرده بود که برو آبجی رو هم بیار 

باشین برا ناهار ساعت یک بود بابا اومد دنبالم رفتیم خونشون 

من رسیدم مامان داشت غر میزد موندم چی شده آخه مامان به این صبوری و نق زدن 

نشستم و میوه خوردن رفتم اتاق خواب لباس هام رو دربیارم یادم افتاد آبجی میگفت 

سختمه اتاق خواب رو مرتب کنم گفتم الان که وقت هست تمییز کنم اون حامله است 

در کمد باز بود و یه لنگه جوراب یه طرف و لوازم ارایشی پخش روی میز و رو تختی نا مرتب و 

هر چی دوست دارین فکر کنین دیگه داشتم دیونه میشدم خواستم داد بزنم بیاد ببینم چرا این طوری شده اتاق 

خجالت کشیدم همسرش خونه بود یکی طلبش نگه داشتم اومد خونمون دمار از روزگارش در بیارم 

شروع کردم مرتب کردن و لباس های زمستون بیرون بود و دستکش و کلاه جمع کردم لباس های قبل حاملگیش

رو هم برداشتم و گوشتم کنار دیگه نمیتونه بپوشه پالتو همسرش کف کمد بود زدم رخت آویز و 

کنسول های تخت خواب رو تمییز کردم همه کشو ها رو ریختم بیرون و کلی تمییز کاری و تخت رو تکون دادم 

پشت تخت خواب رو نگم بهتره دیگه گرد و خاک و چمدون ها یه وضعی بود که نگو کلی تمییز کردم یه کیسه 

زباله پر کردم دادم آقا محمد برد بیرون در آخر میز آرایش و آیینه اش رو تمییز کردم لوازم آرایش رو چیدم سر جاش 

همسرش دید میگفت واقعا این اتاق خواب ما هست قبلا چی بود پ ... میگم برا آبجی چه وضعشه 

میگه به خدا حوصله ام نمیکشه نمیتونم کار کنم و نهایتش میگه محمد چیزی نمیگه که خب هی 

منم زیاد با سلیقه هستم اما باید خودم دلم بخواد و خودم کار کنم از اینکه کسی بهم بگه چیکار کنم خوشم 

نمیاد و یه جارو کشیدم و کلی تمییز شد اما بازم کار داره چون خونشون کوچیکه و یک خوابه قبل اینکه بچه به 

دنیا بیاد جای وسایل اتاق خواب رو باید تغییر بدم تا کمد و تخت بچه هم جا بگیره 

تازه فهمیدم مامان چرا ناراحت بود میگه رسیدم دیدیم لباس ها رو از لباس شویی در آورده با لگن آورده 

گذاشته رو تخت خواب حوله سر هم هاشون رو زمین ولو میز صبونه جمع نشده 

به خدا این مدتی که حامله است همسرش غذا میپزه و ظرفا رو میشوره قبل اینکه بره سر کار 

خودش هم 24 ساعته خونه ما درسته خیلی منظمه اما این مدت یه شکل دیگه شده 

بهش میگم خونواده همسرت بیان ببینن بد میشه میگه نه مادر شوهرم زنگ میزنه قبل اینکه بیان 

میگم من جای همسرت بودم یه خدا سه طلاق ات میکردم وایییی

آبجی میگفت به من تا من بچه دار بشم ازدواج نکنی بچه از آب و گل در بیاد بعد اصلا متوجه نمیشدم چرا 

هنوز بهم میگه اجازه خواهم داد بچه رو دوتایی با مامان ببرین حموم و

 تو جاش رو عوض کنی آموزشی رایگانه دیگه برا آینده ات خوبه عمرا من جای بچه اش رو عوض کنم 

مامانم فقط غصه اینو میخوره که این بچه به دنیا بیاد میخواد چیکار کنه چطور بزرگش کنه 

بیچاره اون بچه که میفته دست این دختره اما میدنوم از اونجایی که بابا و مامان هر جفتشون بازنشسته هستن 

بچه رو ما سه تایی نگه میداریم تا بره برا ادامه تحصیل و کار مشکلی برا بزرگ کردنش نیس 

نمیدونم واقعا همه حامله ها این طوری هستن چرا این آبجی این طوری بی نظم شده 

جای جالبش اینجاست میرسه خونه ما به مامان میگه چرا خونتون اینطوری هست یخورده مرتب کنین 

ای بابا تو دیگه کی هستی رو نیس که 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)