sismoni
امروز عصر بازم دلم گرفته بود مامان داشت میرفت خرید گفتم صبر کن باهم بریم
بیرون چشمم افتاد به وبترین مغازه ها لباس نی نی
به خاطر دلایلی این روزا حالم زیاد خوب نیست
تا لباس بچه ها رو دیدم روحم زنده شد
این نفس خاله نیومده امید دوباره به زندگی داده
گفتم بریم داخل ببینیم مامان گفت پول زیادی همراه ندارم اما به اصرار من
رفتیم تو خیلی باحال بود وسایل نوزاد کلی سیسمونی دیدم
دلم نیومد دست خالی برگردم
یه تونیک بنفش واس آبجی خریدم و
چند تا تیکه لباس برا نی نی نازمون و
یه سرهم خوشمل واسش خریدم
اینم هدیه اوله من واسه عزیز دل
خدا رو شکر آبجی همه کاراش جور شد
ازدواج کرد و بعد هم بچه دار شدنش
اما کاشکی ببینم داداشم هم در این حد
سرو سامون پیدا کرده دیگه خیالم راحت میشد
برا خودم دیگه آرزویی جز اینکه از مهندسی به جاهایی برسم که مفید بوده باشم ندارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی