نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
وب نفسوب نفس، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
نویدنوید، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

همه عشقم تویی نفس مامان

زندگی هندسه ساده تکرار نفس هاست

شیطنت

نفس کوچیکتر که بود همش میخوابید به زور بیدار میکردیم تا چشای خوشگلش رو ببینم یخورده بعد بزرگتر که شد نگا میکرد و نمیتونست جایی بره میگفتیم کاش بتونه حرکت کنه و بیاد بغلمون ... روز به روز که میگذره شلوغ میشه و مشکلاتش بیشتر  اینقد عجله داره پاشه راه بره هر چی گیرش میاد کمک میگیره بلند بشه ... تا صداش میکنیم که کاری رو انجام نده لبخند میزنه و دوباره ادامه میده ... خیلی مامانی شده تا مامانش میخواد بره حموم یا دستشویی میره پشت در میشنه اول صدا میزنه دستش رو میکوبه به در صدای مامانش رو که میشنوه گریه میکنه ... سکو و جاهای بلند رو دوست داره میره و صندلی های میز غذاخوری رو برای بلند شدن ول نمیکنه که دیروز خودش با صندلی سقوط کرده صندلی کامپی...
5 مرداد 1393

قرمز

دندون هام رو میبیند شیطون بلا رو حدود سه روزی ندیده بودم فک کردم بازم من رو فراموش کنه زودتر برگشتم پیشش  واسه خوشمل خاله یه لباس قرمز خریدم خیلی این رنگ بهش میاد خیلی دوست داره زودتر صحبت بکنه چند تا کلمه راحت رو میگه دردر( رفتن به بیرون ) دایییی و دالی  گشنش که میشه میگه ممممممم رو واژه با با با با هنگ کرده . میبینه کسی داره آب میخوره اینقد داد و بیداد میکنه تا برای اونم آب بدیم  عاشق بستنی با طعم انبه و توت فرنگی هست    ...
26 تير 1393

خوشمل نفس

عزیز دل خاله دیشب پیش ما بود وای وای از ساعت سه بیدار شد و اصلا خوابش نمی اومد تا خود ساعت 5:30 بیدار موند مث اینکه سرماخوردگی داره یخورده نا آروم شده بود تو اتاقم من کمی باهش بازی کردم و تا اینکه خوابش برد صبح قرار بود ساعت 10 آبجی برای گزینش استخدامی آموزش و پرورش بره زود راه افتادیم تا دیر نکنیم نفس خوابش می اومد شیر نخورد و آبجی که رفت برای مصاحبه بیرون تفریح کردیم چند نفری . این روزا خیلی شلوغ شده و مامانی . عاشق دیونه بازیه اینقد دلقک بازی درمیارم میخنده شدم باغلارباغی زنده . عکس نفس با آقاجون رو میذارم ( اینجا جلو مدرسه ای هست که مامان نفس رفته مصاحبه , ما بیرون منتظریم ) نفس عاشقتیم نازم  ادامه مطلب برای د...
17 تير 1393

معذرت

سلام به دوستان گلم  ببخشید من ده روزی نبودم  نفس نازم من رو ندیده فراموشم کرده دیگه از پشت تلفن صدام رو نمشناسه براش یه دست لباس جدید خردیم خیلی بهش میاد اونطور که میگن . چهار دست و پا راه میره سرعتش زیاد شده از مبلمان و میز عسلی ها کمک میگیره و بلند میشه اینقد باهشا حرف میزنن خونواده که اونم چند تا کلمه نامفهموم به زبون میاره دیروز به داداشم با هزر مصیبت دایی گفته حالا شبیه سازی کردن که دایی گفته فردا خوشمل خاله نه ماهه میشه دوستت دارم نازم  خوشمل خاله خیلی ناز شده امروز که یکشنبه 15 تیر هست بردیم پارک موقع برگشت براش بستنی میدادم مزه بستنی با طعم توت فرنگی رو خیلی دوست داره  همه دوستان و آشنایان می...
13 تير 1393