شیطنت
نفس کوچیکتر که بود همش میخوابید به زور بیدار میکردیم تا چشای خوشگلش رو ببینم یخورده بعد بزرگتر که شد نگا میکرد و نمیتونست جایی بره میگفتیم کاش بتونه حرکت کنه و بیاد بغلمون ... روز به روز که میگذره شلوغ میشه و مشکلاتش بیشتر اینقد عجله داره پاشه راه بره هر چی گیرش میاد کمک میگیره بلند بشه ... تا صداش میکنیم که کاری رو انجام نده لبخند میزنه و دوباره ادامه میده ... خیلی مامانی شده تا مامانش میخواد بره حموم یا دستشویی میره پشت در میشنه اول صدا میزنه دستش رو میکوبه به در صدای مامانش رو که میشنوه گریه میکنه ... سکو و جاهای بلند رو دوست داره میره و صندلی های میز غذاخوری رو برای بلند شدن ول نمیکنه که دیروز خودش با صندلی سقوط کرده صندلی کامپی...