خرید عید و بازار
سلام نفس بانو این روزا واقعا لذت میبره از تفریح در بازار و پاساژ های مختلف
اواخر بهمن ماه با آبجی و بابای نفس و خوشگل خاله همراه شدم برای خرید عید
اما نفس خانوم دوست داشت با کفش های تازش راه بره همش می رفت این ور و اون ور کیف میکرد
چون کف پاساژها هم سرامیک هست هر از گاهی هم می افتاد رو زمین خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد
روز اول خرید نتونستیم چیزی بخریم و فقط نفس خانوم لذت برد از تفریح
بابایی و عزیز برای نفس خرید کردن بلوز و شلوار قشنگی خریدن
آبجی با همسرش رفتن کفش و شلوار برای خودشون خریدن
اامروز هم ما برای آبجی و آقا محمد بلوز هدیه خریدیم
واقعا این روزا لذت بخش برف و نزدیک شدن به عید
25 بهمن هم رفته بودم خونه آبجی خونه تکونی عید داشتیم واقعا یک روز سخت و فشرده بود
کلی کار و نظافت , نفس خانوم هم به خاطر شلوغی داد و بیداد میکرد که دیگه جمع کنم از صبح تا ظهر با آبجی کار کردیم نهار که خوردیم آبجی و نفس استراحت کردن تا شب آشپزخونه رو تمیز کاری کردم تا چند روز از کمردرد نتونستم تکون بخورم
اگه خونشون رو بهم نریزن تا عید شاید بشه پذیرای مهمون بود
جشن تولد خان دایی نفس بود آخر بهمن ماه ( انشالله سال بعد عروسی خان دایی )