آغوش من
کوچولوی ما یاد گرفته تا دستام رو باز میکنم میاد بغلم ,
میگم نفس بیا بغل خاله کارتون ببینیم دنده عقب میگیره میاد بغل من پارک میکنه اینقد دوزلی بالا شده
یک روز درمیون میاد چند ساعتی پیشمون نفس روزایی که میاد پیش ما میریم حموم برای آب بازی کیف میکنه همش میخواد آبی که از شیر میاد رو با دستاش بگیره
اغلب مشغول درس هستیم واس نفس هم یک کاغذ میدم با مداد قرمز خط خطی میکنه ... هر کاری خوبی که انجام میده تشویقش میکنیم ذوق میکنه ...
خبرای خوب تو راه آخر ماه نتیجه بده حتما مینویسم به یک اتفاق خوب جهت افتادن نیازمندیم
چند روز پیش بازم ایهان جونم رو به خواب میدیم , فریده جون دلم براتون بدجوری تنگ شده
مامان آویسا خیلی خوشحال شدم دوباره به وبلاگ نویسی ادامه دادی
حساس شده دیگه اجازه نمیده ناخن هاشو کوتاه کنم کلی ادا و اطوار درمیارم تا این کار رو انجام بدم
روزای خوبی حس خیلی خوبی دارم نفس قدش بلند تر شده و لاغر تر کلی دندون تو دهنش جوونه زده اجازه نمیده داخل دهنشو ببنیم
از کتاب آرامش گوسفندی دیگه چیزی باقی نمونده همه کتاب رو مچاله کرده اما پاره نمیکنه چون بع بعی ها رو خیلی دوست داره مخصوصا بابا بع بعی رو