نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
وب نفسوب نفس، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
نویدنوید، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

همه عشقم تویی نفس مامان

زندگی هندسه ساده تکرار نفس هاست

هفته یازدهم

بابا خیلی خوشحاله پدر بزرگ داره میشه  دل تو دلش نیست اصلا اینقد ذوق کرده نوه اولمون هست  بله نی نی ما الان در هفته یازدهم به سر میبره  دیروز خونه زن عمو  رضوان بودم گفت آلبالو دارم فریزر بدم ببرین واس آبجی مامان میگه نه خودمون میخریم  میگم مامان چرا کلاس میذاری بذا بده دیگه  گفتم آره زن عمو بده  وای جاتون خالی کلی میوه خوشمزه داشت یه ظرف پر کرد  بردم   واس آبجی اونم الان نخور کی بخور یکم خورده بقیه رو هم  نگه داشته بعدا بخوره  برا روز زن آبجی واسم اسپری خریده  در ضمن دو روز پیش رفته بودم لباس بخرم جوراب دیدیم  آبجی میگفت بخریم یا هنوز بمونه جنسیت تعیین شد میخریم  دیدیدم خوشش اومده من واسه نی نی خریدم یه جفت جوراب کوچولو  به ...
12 ارديبهشت 1392

تقدیم به مامان ماهان

فردا ماهان کوچولو متولد میشه خدای من ... کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او ر...
11 ارديبهشت 1392

عروسی

ببخشید مشغول درسا بودم  آبجی با خواهر شوهرش و مادر شوهرش عروسی  پسر خانوم جعفری دعوت بودن  رفتن حسابی خوش گذشته  آبجی هم مشکلی نداره برا رفتن به عروسی  آخ مادر شوهرش آرایشگر هس سالن آرایشی داره هر وقت  میخواد بره عروسی حسابی بهش میرسه  آبجی یکی یدونه عروسش هست فعلا و عروس بزرگه خیلی تپل شده از حالا  مادر شوهرش میگه نکنه دوقلو باشه بچه چون الان سه ماه این همه چاق شده  نه اما مامان من بچه اولش 5 کیلو بود وقتی متولد شده عادی هست برامون  آبجیم اینجا پیشم هس با این حالش بیچاره یه عالمه کمک هست برام  آره معادلات رو باهاش کار کردم حله مشکلی ندارم  باید محاسبات هم تمرین کنیم بهتر از استادم درس میده  گفته باشم آبجی من واقعا س...
9 ارديبهشت 1392

س س

سلام دارم میرم امتحان میان ترم معادلات بدم  وای دعا کنید واسم برگشتم کلی خبر از آبجیم مینویسم  خسته نباشیدمیگم خدمتت دوستان گلم  امروز امتحان ندادیم موند واس هفته بعد وای خدای من  اما آبجی گلم  من اسم نفس رو زیادی دوس دارم برا همین هی واس ابجی میگفتم  بچه اگه دختر بود تو نفس نذاری ها من اسم دخترم رو در آینده نفس میذارم   راضی نمیشد که بالاخره دیشب فکر کردم یه اسم ناز پیدا کردم  صبح قبل لینکه برم کلاس بهش گفتم میتونی نفس بذاری من  من اسم دیگه ای انتخاب کردم براش اسم انتخابی دخترم رو نگفتم  اینجا میگم من نکیسا (nakisa) و یا نگیسا (neghisa)  به معنی :  یکی از نوازنده های مشهور  دربار شاه ساسانی --- آبجی رو نگو مادر شوهرش چقد ...
6 ارديبهشت 1392

همه چی

اینم پرنسس عمه جونم یکی یه دونه دختر عمه من و آبجیم  بیتا خانمی سر مراسم عقد ابجی عکس گرفتم ازش با فریده جون حرف زدم گفت عکس سیسمونی رو میذارم نت ببینی شب ساعت دو بود رمز رو فرستاد واسم  وای خدای من معرکه بود آبجی خوشبحال آیهان اینقد خندیدم به اون دمپایی ها و کفش هایی که خریدی  میخواد چیکار این همه خدا حفظش خدا زیر سایه پدر مادرش بزرگ بشه  آبجی اومدی وبم بهم بگو میتونم رمز بدم برا دو تا از دوستای گلم بیان ببینن یا نه  وای همه رو ذخیره کردم  نگا میکنیم اینا رو ما هم بخریم تا جایی که بتونیم  ...
2 ارديبهشت 1392

آیهان

امروز دوست دانشگاهم فریده جونی تماس گرفته بود  چند سالی از ما بزرکتر هست اونم حامله است  7 ماهه دیگه کم مونده پسمل گلش به دنیا بیاد  میگفت برا دکتر گفته که 22 خرداد بچه رو سزارین به دنیا بیاره آخه اون روز ولادت امام حسین هست  اسم پسملش رو آیهان انتخاب کرده به معنی " پادشاه ماه " اسم ترکیه است خوبه کلی سیسمونی خریدن  از آبجی میپرسید میگفت زیاد کار داره تا ماه نهم  هنوز اول راهه  آبجی هم شبا میاد پیشمون همسرش شیفت شبه  اینقد صبح سر به سرش گذاشتم  هی گفتم نفس خاله بیدار نشده دورش بگردم اونم میگفت  باباش میگه حسام با آقا حسام حرف میزنه  خدا رو شکر صبونه رو پیش ما هست خیلی خوب میخوره  بقیش رو زیاد اشتهاش نمیکشه  بگم ها منم...
1 ارديبهشت 1392

مهمون

آبجی حالش خوبه سخته براش غذا درست کنه  با این اوضاع خواهر شوهرش عید که نیومده بود  داره مهمون میاد آره عمه نی نی داره از امیدیه میاد  آبجی در حال آماده کردن تدارکات برا اونا هست  میاد خونه مادرش مهمون میاد خونه ابجی و  برا اینکه به داداشش تبریک بگه که داره بابا میشه  سلامت باشن آبجی این سری هم فقط خرما میخوره  ولش میکنی به جای غذا خرما گردو میخوره  درسته مفیده اما جای غذای اصلی رو نمیده که  این روزا اذیتم میکنی گیر داده یه چی میگه هی میخنده  بگم برا دوستان که هوا اینجا هنوز سرده ها باور کنین  ما شوفاژهانمون رو خاموش نکردیم بارون میباره یکی از  شهرستان های شهرمون هم برف باریده تو اخبار هم نشون داد نی نی هم داره رشد میکنه شکم...
29 فروردين 1392

سالاد

امروز صبح بابا و مامان واسه آبجی نون روغنی خریدن  بردن از دم در دادن اومدن برا صبونش  و یکم بعد هم مادر شوهر آبجی براش سالاد ماکارونی درست  کرده آورده به به جای من خالی آره حسابی بهش چسبیده  کی همچین مادر شوهری رو نمیخواد  میگم حاملگی از این نظر هم خوبه ها  الان هم میخواستم بریم بیرون اما بابا حوصله نداشت  ساعت 7 فوتبال شهر ما هست  آبجی زنگیدم حرف زدم قراره بیان اینجا باهم فوتبال ببینیم  بستنی سنتی دلم میخواست  مامان رفت از سوپر مارکت نزدیک خونمون بخره  گفتم زیاد بخره برا آبجی هم نگه داریم  اونم بیاد بخوره حال کنه نی نی  از این به بعد دوبار در هفته به روز میکنم وب رو  آخه ه ه امتحانات میان ترمم شروع شده عزیز خاله هم نمیخواد ...
26 فروردين 1392

فاطمه ( س )

همسر آبجی از صبح رفته کمک دوستش  نذری میدادن آبجی تا ظهر خونه تنها بود  اما با همسرش اومدن برا ما هم اوردن نذری آبجی موند چند ساعتی خونمون و بعد همسرش بازم رفت کمک  تا ساعت 4 قرار شد بیاد دنبال مامان و ابجی ببره  مراسم عزاداری خدا قبول کنه  موقع برگشت هم دیده بودن دوتا از شهید ها رو آوردن جلو مسجد  خدا رحمتشون کنه  قراره بعد مراسم عزاداری ببرن توی دانشگاه صنعتی سهند  به خاک بسپارن  از همین جا به مامان مهربد تسلیت میگم  ...
25 فروردين 1392