نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
وب نفسوب نفس، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
نویدنوید، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

همه عشقم تویی نفس مامان

زندگی هندسه ساده تکرار نفس هاست

ادکلن

امروز چند جا رفتم برا نفس عیدی بخرم  قبلا دیده بودم ادکلن بچگانه هست  برا آبجی هم گفته بودم که از اونا میخرم  اما اون جایی که دیده بودم بسته بود چند تا پاساژ رفتم سر زدم  نداشتن اما بالاخره از پاساژ نامدار از یه لوازم آرایشی پیدا کردم  البته این بزرگتره و باحال تر  عزیز دل خاله مبارکت باشه  دایی نفس هم براش عیدی همین امروز عروسک خریده واااای ای جونم بگردم یدونه نوه ما .... بوووس ...
15 اسفند 1392

120 روز

عزیز دل خاله امروز 120 روز رو تموم کرد و وارد ماه پنجم شد  قد نفس 65 سانت و وزنش الان 7300 گرم رشد خیلی خوبی داره  مراسم عروسی پسر عموم هست  روز جمعه شب مراسم برا خانوم ها و آقایون  و روز شنبه مراسم برا خانوما در تالار  علاوه بر عید برا این مراسم هم آماده میشم  نفس جیگر شده  ...
14 اسفند 1392

خرید عید

این هفته با آبجی و آقا محمد رفتیم خرید جاتون خالی حال داد  برا آقا محمد؛ عیدی خونوادم یه بلوز خریدن  برا آبجی کفش و بلوز  برا نفس هم یه دست لباس ملوانی اینقد باحاله که نگو  به خاطر کار بابایی نفس این هفته آبجی و دخترش شبا پیش ما بودن  وای هر قد بگم بازم کمه  وقتی صبح بیدار میشم میبینم یه فرشته کوچولو داریم انگار دنیا برام هست  داداش اینقد خواهر زادش رو دوست داره  این عزیز دل تو دل ما جا باز کرده  صبح خیلی سرحال میشه  اینم از عکساش  بابای نفس سرما خورده آبجی هم از اقا محمد گرفته  الان مث اینکه نفس ناخوش احوال بی تابی میکنه  زیاد اشتیاق برا خوردن شیر نداره  چند روز پیش هم یه کیک تولد برا مادرجونم خریدم  سمیه جون دو تا عکس ...
8 اسفند 1392

نفس و دایی

نفس با داییش حسابی خوش میگذرونه  به تکنولوژی علاقه زیادی داره  با داییش آهنگ گوش میده  میخوام آهنگ گوش بدم چیه ؟ چرااین طوری نگام میکنید ؟!!! میخواد خودش آهنگ بعدی رو پلی کنه  مات و مبهوت به تبلت نگا میکنه  خسته شده دختر ناز ما خوابیده  بعد اینکه اهنگ گوش داد عزیز دل خسته شده خوابش برده بوووس یدونه  ...
5 اسفند 1392

خواب

صبح امروز ساعت 7 بیدار شدم  دوباره خوابیدم  خواب میدیم رفتم حرم امام رضا  اما بیشتر شبیه امام زاده بود و زیارتگاه  میله های چهار طرف رو داشت اما دیگه حفاظی نداشت  مادری بچه اش رو پیچیده بود به لحاف گذاشته بود داخل مکان متبرکه  التماس میکرد و گریه میکرد بچه اش رو برداشت  بالا گرفت از خدا یه چیزی میخواست  من با چادر وارد شدم  همه ساکت بودن من دیدم مادر رو های های گریه میکردم  از خواب بیدار شدم اینقد خسته بودم که حد نداشت  از صبح ذهنم درگیره این خواب هست  من اونقدا پاک و خوب نیستم که همچین خواب معنوی ببینم  به نظرتون تعبیرش چی میتونه باشه ؟  کمک کنید اگه میدونید  برا کسی نگفتم تا حالا  ...
1 اسفند 1392

انگشتری

واس عزیز دل امروز انگشتر خردیم  من بچه بودم عاشق این جور چیزا بودم  ...
30 بهمن 1392

28 بهمن

امروز تولد دایی نفس بود  جیگر شده   وقتی که میخنده صدای خنده هاش رو هم میشنویم  ...
28 بهمن 1392

عکس

امروز لباس نفس خاله رو آوردم تنش کردیم  خیلی بهش میاد شما هم ببینید  ...
26 بهمن 1392

خاله

خاله من برا نفس یه سرهم همراه با کلاه بافته امروز بهم داد که فکر میکنم خیلی بهش بیاد  میسی خاله جون آلبوم عکس خاله ام اینا عکس بچگی من هم بود ادامه مطلب میذارم  آبجی فریده و سمیه جون بچگی من برا شما دوتا جالب باید باشه رمز ادامه مطلب دو رقم روز تولد خودم  ...
24 بهمن 1392